از مباحثی که در حوزه فکر قابل تأمل و بررسی است بحث روشنفکری و دسته بندی آن با توجه به مبانی، اصول و کارکرد آنهاست مصاحبه حاضر که توسط سید مجید ظهیری انجام گرفته درباره جریانات روشنفکری ایرانی اعم از چپ، لیبرال، التقاطی و دینی است که در شماره سوم نشریه اندیشه حوزه به چاپ رسیده است. اینک این مطلب را با هم از نظر می گذرانیم.
ظهیری: همان طور که مطلع هستید، درباره مبحث روشنفکری می توان با رویکردهای گوناگونی سخن گفت اینک ما به دنبال بحثهای مصداقی، عملی و راهبردی هستیم. برای دستیابی به نتیجه مطلوب در بحثهای راهبردی و کاربردی فکر می کنم بهتر است به گونه های مختلف روشنفکری کشور خودمان در زمان حال و نوع صف آرایی آنها بپردازیم و پس از کالبد شکافی دقیق آن و ارائه یک جدول کامل و جامع از دسته بندی روشنفکری حال بتوانیم چشم اندازی نیز به آینده روشنفکری امروز داشته باشیم. در ابتدا اگر مطلب خاصی برای شروع بحث به نظرتان می رسد بیان فرمایید.
بنده فکر می کنم که بحث، آن زمان می تواند کاربردی و راهبردی باشد که به مساله اصلی و مهمترین مسائل مربوط به روشنفکری زمان حال بپردازیم، و به اعتقاد من آن، مسأله «روشنفکری دینی» است. روشنفکری «لائیک» چه در صورت مارکسیستی آن و چه در صورت لیبرالیستی اش با این موضع که مخالف «دین» باشد، امروز در جامعه دینی ما موضوعیت ندارد و اگر وجود داشته باشد به هیچ وجه مورد اقبال واقع نمی شود و آن بخش از روشنفکری موضوعیت دارد و می تواند مورد اقبال واقع شود که سخنان خودش را در قالب دین و معرفت دینی عرضه می کند.
ظهیری: بنابر این با نگرش جناب عالی به این بحث فکر می کنم بهتر این باشد که ابتدا مفهومی را که از روشنفکری دینی در نظر دارید توضیح دهید؛ زیراگاه چنین به نظر می رسد که حاوی معنای مثبتی نسبت به دینداری باشد، ولی در برخی تعاریف نیز مخل معرفت ناب دینی معرفی شده است.
روشنفکری دینی معمولاً به گفتمانی می گوییم که گرچه بر زبان نیاورند، گفتمان خالص اسلامی را مکفی و جوابگو برای مسائل معاصر نمی دانند. در واقع به عنوان یک فرد دیندار و دارای فکر دینی در گفت وگو با مکاتب زنده و فعال معاصر کم آورده اند. حال گاهی مقصرند و گاهی هم قاصر به عنوان مثال وقتی با یک مارکسیست وارد دیالوگ می شوند می بینند او راجع به فلسفه تاریخ، عرضه و تقاضا، مفهوم مالکیت، ارزش اضافی، فاصله های طبقاتی، جهت گیری تاریخ و تحلیل و توجیه تحولاتی که در ابزار تولید در تاریخ به وجود آمده و بسیاری مسائل دیگر سخن می گوید؛ خیره می شوند و بر می گردند به متن دین و به طور عینی چنین مباحثی را در متون اسلامی نمی بینند و یا علمای دین پیرامون چنین مباحثی به این صراحت و با این ادبیات و در این سطح سخن نگفته اند. عیناً در برابر لیبرالیسم هم همین طور است. در مورد مکاتب مختلف کلامی، زبان شناختی، معرفتی هم همین گونه است.
همینها وقتی در هر یک از حوزه های فوق قرار می گیرند تحت تاثیر واقع می شوند و محکمات فکرشان در همان تأثیر شکل می گیرد (استخوان بندی اصلی اندیشه شان)، سپس در برابر متون اسلامی و در گفت و گو با علمای دین یا بخشی از آموزه ها و معارف دین راکه مخالف محکمات فکریشان می بینند، پی می زنند و رسماً رد می کنندو یا این که پیچیده تر عمل کرده، می گویند این بخش از دین یک قرائت دیگری هم دارد و آن این است که من می گویم.
در واقع دسته اول می گویند «فلان بخش از دین نه»، اما دسته دوم می گویند «فلان برداشت از دین نه».
ظهیری: آیا فکر می کنید تنها از این منظر می توان به «روشنفکری دینی» نگریست، یا این که می توان معنای مثبتی هم از آن در نظر گرفتکه وجود آن نه تنها لازم، بلکه برای بقا و به روز بودن معارف و آموزه های دین حیاتی است؟
من خودم به معنای مثبت «روشنفکری دینی» قائلم و جای آن را خالی می دانم. به عقیده من مطهری، بهشتی، طباطبائی و امثال ایشان سلسله جنبانان این جریان بودند. البته در میان غیر روحانیون نیز کسانی بوده اند. بخشی از حرفهای شریعتی و برخی دیگر در همین مقوله جای می گیرد. رشد و گسترش این جریان می تواند بسیاری از مضرات و خطرات معنای اصطلاحی خاص (با بار منفی) روشنفکری دینی را خنثی و بی اثر نماید.
در معنای اصطلاحی خاص، روشنفکری دینی در واقع با مفهوم التقاط گره خورده است، به این معنی که محکمات فکری اش دینی نیست و در متشابهات که وارد می شود، به جای این که متشابهات دینی را به محکمات دینی ارجاع بدهد، اول متشابهات دینی را به محکمات غیردینی (مثلا مارکسیستی یا لیبرالیستی یا هر چیز دیگری) ارجاع می دهد و بعد مقداری جلوتر هم به این مرحله می رسد که حتی محکمات دین را تأویل می کند و این همان چیزی است که در دین از آن به تفسیر به رأی تعبیر شده است. تأویلها و توجیهات فوق (تفسیر به رأیهای امروزی) در قالب پلورالیزم دینی و تکثر قرائتها در محافل روشنفکری دینی جامعه ما مطرح است.
این معنی از روشنفکری دینی حداقل در نیم قرن اخیر در گفتمان فکری جامعه ما مطرح بوده است و دو رویکرد اصلی داشته است که ما شاهد آن بودیم. یکی رویکرد مارکسیستی است که آقای مطهری به خصوص با آن درگیر شد؛ رویکردی که تفاسیر به رأی و توجیهات نابجای خویش را تا آن حد رساند که دنیا را به جامعه فروتر و آخرت را به نظام برتر در همین دنیا، صلات را به صله و ارتباط حزبی و تشکیلاتی، الله را به تکامل مطلق و نه کمال مطلق و عالم غیب را به مبارزه مخفی و زیرزمینی تفسیر کرد و همین طور تمام مفاهیم دینی را یکی یکی براساس محکمات مارکسیستی توجیه نمود. و دیگری رویکرد لیبرالی که عین همین کار را با رویکرد لیبرالیستی انجام داد و می دهد؛ به عنوان مثال یکی از محکمات این اندیشه نفی خشونت به طور مطلق است (که البته در عمل محال است و خود لیبرالها هم نمی توانند در عمل هیچ مجازاتی را در نظر نگیرند). لذا روشنفکر دینی با رویکرد لیبرال براساس محکمات لیبرالیستی شروع می کند و کل آن بخش از آموزه های دین را که از جهاد و نهی از منکر و قصاص و امثال آن سخن گفته است حذف می کند، یا تأویل و تفسیر به رأی می نماید، یا می گوید دوره این موضوعات گذشته و مربوط به مقتضیات جوامع قبیله ای همان دوران بوده است، یا این که می گوید اینها را طور دیگر هم می توان تفسیر کرد. شایان ذکر است که آن طور دیگری که می گوید نیز تابع هیچ متدولوژی واضح در تفسیر نیست که بتوان درباره آن داوری نمود و گفت که این تفسیر درست است یا غلط.
اینها که می گویند تکثر قرائتها، هیچ ملاکی برای داوری ندارند و این در واقع یک نوع آنارشیسم در عرصه معرفت شناسی است.
این هرج و مرج معرفتی برای آن دسته از روشنفکران دینی که مقاصد سیاسی دارند کاملا مطلوب است؛ زیرا باز شدن راه تفسیر به رأی از یکسو یک نوع رانت مربوط به جامعه مذهبی را برای ایشان ایجاد می کند و از سوی دیگر آنها می توانند با ادبیات دینی، ایده های مارکسیستی، لیبرالیستی و یا فاشیستی خود را رواج دهند.
آن وجه مثبت روشنفکری دینی که پیش از این گفته شد، در واقع خط ثالثی است بین جمود و تحجر و التقاط اندیشی و تفسیر به رأی؛ یعنی ثابتات و محکمات دین را می شناسد و می پذیرد و درباره آنها قاطعیت هم به خرج می دهد و با همان قاطعیت بر ضرورت اجتهاد در متغیرات و متشابهات تأکید می ورزد؛ به عنوان مثال آقای مطهری در اسلام و مقتضیات زمان خود تندترین حمله ها را به جریانهای متحجر در جهان اسلام و تشیع دارد، همچنان که در مقدمه علل گرایش به مادیگری اش همین تندی و قاطعیت را در برخورد با ماتریالیستهای منافق دارد.
مسئله امروز «روشنفکری دینی» به معنای التقاطی اش همین است که به قرائت بازی روی آورده است، در صورتی که در محکمات جای اجتهاد نیست و نصوص دینی یک قرائت بیشتر ندارند و اگر نه، «نص» نیستند و در ظنیات و متشابهات جای قرائت باز است، اما در همان جا نیز قرائت ملاک دارد؛ اولا هر کسی نمی تواند قرائتی داشته باشد. ثانیاً هر قرائتی هم مورد قبول نیست و این مسئله کاملا قابل مقایسه است با هر منظومه معرفتی دیگر؛ به عنوان مثال در علم پزشکی یک محکمات و قطعیاتی وجود دارد و در مورد معالجه یا آسیب شناسی بیماران اگر متخصصی برخلاف آن قطعیات سخنی بگوید جامعه پزشکان او را طرد می کند و اگر متخصص نباشد اصلا برای او صلاحیت قرائت قائل نیستند.
لذا اولا ملاک وجود دارد برای این که کسی صلاحیت و حق قرائت کردن داشته باشد و ثانیاً در قرائت خودش باید روش شناسی و متد معتبر داشته باشد.
با دو فرض یاد شده در حوزه ظنیات ممکن است اختلاف نظر پیدا شود و البته این اختلاف محترم است و این که محترم است معنایش این نیست که همه اینها درست می گویند، بلکه یکی درست می گوید و دیگران اشتباه می کنند.
ظهیری: تا این جا شما روشنفکری را از نظر تئوریک به دو دسته کلی دینی و لائیک تقسیم نمودید و در ابتدا از آن جا که ادبیات روشنفکری لائیک با گوش جان این جامعه بیگانه است، آن را دارای موضوعیت ندانستید، لذا تنها به وجه دینی روشنفکری و تحلیل آن در جامعه ایران پرداختید و برای روشنفکری دینی دومعنای مثبت و منفی درنظر گرفتید. اینک سؤال این است که آیا معنای روشنفکری دینی (گره خورد با التقاط) یک جریان واحد و یکپارچه را دربرمی گیرد، یا این که می توان تقسیم بندی ریزتری نیز ارائه نمود.
من معتقدم که مشی حضرت امام(ره) در برخورد با جریان روشنفکری مبتنی بر یک تقسیم بندی دقیق و ریز و درواقع دربرگیرنده تمام طبقات، گونه ها و لایه های روشنفکری بود. با یک چوب راندن تمام صفوف روشنفکری دینی درمعنای اصطلاحی خاص که حضرتعالی بیان فرمودید، به نظر می رسد که درست نباشد و بتوان به گونه ای میان برخی از شقوق آن تفاوتهایی قائل شد. دراین زمینه شاید واژه هایی چون«مغرض و غافل»، «عامد و غیرعامد» و «آگاه و ناآگاه» راهگشا باشد. همچنان که در ادبیات بزرگان علمای معاصر و بویژه حضرت امام کاربرد این مفاهیم در دسته بندی جریانات بوضوح دیده می شود.
درست است. بنده هم به آنچه فرمودید اعتقاد دارم و درباره آن توضیح خواهم داد. اما اول یک مطلب مهم را که درخلال بحث به آن اشاره شد کامل می کنم و آن این که ریشه وجود روشنفکری دینی هم در وجه مثبت آن و هم شکل التقاطی اش در یکسری مسائلی است که از عوالم دیگری وارد جهان اسلام شده است و می شود.
دسته بندی این سؤالات نیز خود بحثی است مهم. بعضی از آنها سؤالاتی است که از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و جهان اسلام باید به آنها پاسخ بدهد. پاسخ این سؤالات دراسلام وجود دارد. گاهی بدون اجتهاد و گاهی به اجتهاد نیاز دارد، ولی قدرمسلم این است که پاسخ آن در اسلام هست. گاهی نیز برخی سؤالاتی که از عوالم دیگر به جامعه اسلامی سرازیر می شود اصلا مسئله ما نیست و طرح آن بی جهت است. بنابراین همین سؤالات نیز باید دسته بندی شود؛ بخشی از آنها سؤالات درست و بجایی است و باید به آنها پاسخ داد و پاسخ آنها نیز یا بالقوه و یا بالفعل وجود دارد. اما بخشی ازاین سؤالات نیز این گونه نیست و اصلا محل طرح آن در عالم اسلام نیست و در عالم اسلام این سؤالات موضوعیت ندارد.
نکته مهم دیگر این که گاهی حوزه های ما به همان بخش سؤالات بحق و درست نیز پاسخی مناسب و در خور و به وقت خویش نمی دهند. آقای مطهری هم همین را می فرماید که چون روحانیت به قدر کافی اجتهاد نمی کند، زمینه برای جریانات التقاط اندیش بازمی ماند؛ یعنی اگر حوزه بموقع و درست اجتهاد کند و به محض مطرح شدن یک سؤال پاسخش را صریح و سریع بدهد و قانع کند، زمینه برای رواج جریانهای لیبرالی یا مارکسیستی به وجود نمی آید. حال حوزه چه مقدار قاصر است یا مقصر، بحث دیگری است، اما روشنفکری دینی وقتی پاسخ سریع و درست و به قدر کافی نمی بیند، خودش اقدام به یافتن پاسخ می کند. دراین جا آن مطالبی که شما فرمودید مطرح می شود و تقسیم بندی دیگری نیز در همین بخش روشنفکری دینی التقاط اندیش قابل طرح است. بعضی از افراد این جریان در واقع ماهیتی غیردینی دارند و سیاستشان استفاده از رانت مذهبی درجامعه دینی است. این طیف درگذشته بوده اند و اکنون نیز هستند؛ یعنی به معنای دقیق کلمه منافقند.
اما یک جریان نیز کسانی هستند که هدفشان نواندیشی دینی است و واقعا علقه قلبی به اسلام دارند، مذهبی اند و می خواهند مذهبی باشند، سؤالاتی مطرح می شود وپاسخ آن به قدر کافی و در زمان لازم به آنها نمی رسد (و در این زمینه یک مقدار خودشان مقصرند و یک مقدار هم حوزه مقصر است و یک مقدار هم هر دوی آنها قاصرند.) لذا اینها دنبال پاسخ در پارادایمهای دیگری می روند و آن جا متقاعد می شوند. بنابراین بدون این که بخواهند به دین صدمه بزنند یا نفاق از خودشان نشان بدهند یا بخواهند خیانت بکنند، بی اختیار التقاط اندیش می شوند.
شایان ذکر است که این جریان، بخش مهم و قوی روشنفکری دینی را تشکیل می دهد و هنوز هم بسیاری در دانشگاهها، در مجلات و در محافل فکری این گونه هستند.
بنده خودم خبر دارم مسلمان هستند، نماز و روزه شان، حج و سابقه جبهه و جهادشان درست است، اما به همان دلایل که عرض کردم، در مقوله روشنفکر التقاطی جای می گیرند. البته به نظر من خطری که امروز مسأله است از ناحیه این بخش از روشنفکری دینی نیست؛ زیرا این بخش حسن نیت دارد و وقتی هم که متوجه شود که خطا کرده است خودش را بازسازی و اصلاح می کند. اینها دانش مذهبی شان کم است.
آن بخش از روشنفکری دینی که خطری مهم برای تفکر و معرفت دینی به شمار می آید آنهایی هستند که عناد دارند. آنها به واقع بخشی از محکمات دین را نیز دیگر امروز قبول ندارند، منتهی باید ظاهرسازی کنند برای این که سریع کوبیده نشوند. با ادبیات مذهبی زمینه را فراهم می کنند برای پارادایمهای غیرمذهبی. ظهور این بخش در قالب لیبرالیسم امروز موضوعیت و اهمیت دارد.
پس جریان روشنفکری دینی التقاط اندیش را به دو دسته تقسیم می کنیم؛ عامد و عامی. و آن چیزی که خطر دارد، همان جریان التقاطی عامد و گاهی نیز عامی است.
به عقیده من با آنها که عامد نیستند باید کاملا مدارا کرد و مسائل را برای آنها حل کرد و شفاف نمود. وقتی مسائل برای آنها حل و شفاف شود آنها دو دسته می شوند. اکثریت آنها به طرف اندیشه دینی اصیل و روشنفکری دینی به معنای مثبتش جذب می شوند و یک اقلیت نیز اگر جذب نشدند تا وقتی که در عالم نظر هستند و دست به اقدامی عملی نمی زنند نباید کاری به کارشان داشت، اما هنگام خروج از وادی تئوری و ورود به صحنه عمل بحث فرق می کند.
اما بنده جریان التقاط اندیش عامد را خطرناک ترین جریان می دانم که به یک معنی در پنجاه سال اخیر و به معنایی نیز در کل صد سال اخیر در ایران بوده است.
ظهیری: ارزیابی کلی شما نسبت به روشنفکری مقطع فعلی، یعنی زمان حال، نوع فعالیتهایش و نحوه صف آرائیش در زمینه های مختلف چیست؟
روشنفکری دینی در شکل لیبرال مذهبی اش در دهه اخیر دوباره بازسازی شده است و اکنون موضوعیت دارد و تا حدودی منشأ اثر شده و توانسته است بخشی از افکار عمومی و استعدادهای جامعه را به خود متوجه سازد.
اگر بخواهیم به علل و عوامل این شکل گیری، بازسازی و تجدید قوای ذکر شده بپردازیم اجمالا می توان از بعد خارجی هم به فروپاشی چهره چپ روشنفکری در دنیا و هم به تلاش روزافزون جریان لیبرال سرمایه داری جهان و به طور مشخص آمریکا و صهیونیستها در قالب شعارها و جوسازی ها علیه هرگونه اصول گرایی و انقلاب اشاره نمود.
جریان روشنفکری دینی در چهره لیبرال مذهبی با استفاده از این جو سعی در تئوریزه کردن بخشی از شعارها و مفاهیم لیبرالیسم به شکل مذهبی نموده است. این که می گویم«بخشی از شعارهای لیبرالیسم» علت دارد؛ زیرا بعضی از مفاهیم لیبرالیسم به وضوح ضدانسانی است و هیچ انسان روشنفکری حاضر نیست زیر بار آن برود، مثل همین سرمایه داری افسارگسیخته، فاصله های طبقاتی که اینها همه جز لوازم ذاتی لیبرالیسم است، ولی تبلیغ این بخش را صلاح نمی دانند.
لیبرال مذهبی های امروز ایران نیز این چیزها را نمی گویند، چون ضدعدالت است. اما بخشهایی از لیبرالیسم هست که با عدالت قابل جمع است، تحت عنوان آزادی و حقوق بشر، آزادی اندیشه، بیان، قلم و… البته نه با توجیه دینی آن، بلکه با توجیه در پارادایم لیبرال.
این جریان از خارج تقویت شد و در داخل هم ریشه داشت و در دهه اخیر تبدیل به یک جریان حزبی فعال شد، کادر ساخت، یارگیری کرد، نشریه های متعدد ایجاد نمود و به اشکال مختلف خودنمایی کرد.
این جریان که به صورت یک طیف ظاهر شده است تمام تیپ های نهضت آزادی، جبهه ملی و ملی مذهبی ها تا بخشی از جریان تکنوکراتهای بدنه حکومت را شامل می شود.
بعضی نظریه پردازند، بعضی کار سیاسی می کنند، برخی کار فرهنگی و یک عده نیز به دنبال تسخیر پستهای اجرایی هستند.
در واقع این جریان به دنبال نوعی نواندیشی دینی است که با تأکید بر حقوق بشر و آزادی با تعریف لیبرالی، مطابق با استاندارد امروز جهان و غرب پسند درآید.
این جریان اکنون فعال و مطرح است و از خارج حمایت می شود و در داخل پایگاههای قوی دارد و کارمی کند، اما این بدان معنی نیست که جریانهای روشنفکری دیگری اکنون وجود ندارد جریانهای دیگری هم هستند که آنها هم محکماتشان غربی است و تولید بومی و داخلی نیستند. حتی غرب را هم نقد می کنند، اما نقد غرب را هم از غرب گرفته اند، همه را مدرنیته زده می دانند، خودشان هم از همه بیشتر مدرنیته زده اند.
جریان لیبرال مذهبی امروز ایران نوعی از روشنفکری دینی را شکل داده است و ادبیات مخصوصی را در عالم روشنفکری مطرح کرده است که حتی شریعتی و آل احمد را هم نفی می کند. شریعتی را از آن جا که لیبرالیسم را نقد کرده است و جلال رامی گویند چون غرب را نمی شناخته و کتاب غرب زدگی را نوشته است.
بدین ترتیب این جریان،شریعتی و جلال را که برای دو سه دهه شاخصهای اصلی روشنفکری بودند، امروز اصلاً روشنفکر نمی داند.
به عقیده من، این تغییر فضا علل سیاسی و اجتماعی دارد وگرنه حرفهای امروز لیبرال مذهبی ها حتی یک کلمه اش جدید نیست. کدهای اصلی این حرفها را می توان از لابلای کتابها و سخنان میرزا ملکم خان درآورد.
ظهیری: اگر بخواهیم پس از این که روشنفکری حال را کالبد شکافی کردیم چشم اندازی نیز به آینده این جریان داشته باشیم، چه تحلیلی از آینده و فردای این جریان دارید؟
به عقیده من آن بخش از مباحث روشنفکری که بیش از بقیه موضوعیت پیدا می کند و فعال و منشأ اثرمی شود مقدار زیادی از آن مربوط به شرایط سیاسی و اجتماعی است.
اکنون بسیاری ازبحثها و منازعات فکری که آن هم مربوط به همین مبحث روشنفکری می شود در محافل فکری جامعه ما جریان دارد؛ به عنوان مثال بحثهایی که بین منطق قدیم و منطق جدید و منطق ریاضی هست. اما اینها چون هیچ بازتاب سیاسی و اجتماعی ندارد، سروصدایی نیز بلند نمی کند. حال مثال دیگری عرض می کنم. بحث معرفت شناسی یا علم المعرفه همیشه یکی از مرده ترین بحثهای فلسفه بوده است. این بحث دو هزار سال و بیشتر سابقه دارد. شاید بتوان ۲۶۰۰ سال سابقه تاریخی مکتوب از این بحث پیدا کردکه آیا شناخت عینی است یا ذهنی،قطعی است یا ظنی؟ ظن چیست، شک چیست؟ بحث سوفیستها با فلاسفه مسأله اصلی اش همین بوده است.
این مباحث ۲۶۰۰ سال در فلسفه مهجور بوده است، ولی یک مرتبه تبدیل می شود به یک پرچم سیاسی. جریان نسبی انگار و جریان مطلق انگار، صف بندی سیاسی می کنند. علتش این است که یک عده نگاه کردند و دیدند دکترینی که حضرت امام آورد و جبهه ای که تشکیل داد، یکی از ارکانش «یقین» است. لذا مهمترین راه آسیب رساندن به آن هم از همین رکن می باشد. لذا بحثهای معرفت شناسی رونق می گیرد. بحث نسبی بودن معرفت وشکاکیت.
یقین روانی و قاطعیت در تصمیم و تردید نکردن را از چه ناحیه باید ضربه بزنند؟ از طریق فایل فاشیسم و توده ای.
حکومت دینی را چگونه ضربه بزنند؟ می روند سراغ ارتباط ایدئولوژی با حکومت و فایل حکومتهای کلیسایی قرون وسطی و یا نمونه های زنده اش حکومتهای حزبی مارکسیستی.
این فایلها همه موجودند، اما خاموش و بی سرو صدا و روشنفکری بجا و بموقع هر یک را که در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی مؤثر باشد مطرح می کند و پرسر و صدایش می کند.
بنابر این، بسیاری از رویکردهای فکری روشنفکری که مطرح می شود و پر سروصدا می شود، مربوط به ورود او به عرصه منازعات معطوف به قدرت سیاسی و اجتماعی است.
لذا این مسائل فکری که گاهی اوقات به صورت افراطی درجامعه در سطح کلان مطرح می شود مستمسکهای سیاسی هستند. این گونه نیست که یک مرتبه روشنفکر جمله ای را بشنود، بعد فکر کند، بعد شک کند، بعد تجدیدنظر کند و ایده اش عوض می شود و سپس تصمیم به عمل بگیرد، بلکه کاملاً برعکس است؛ یعنی اول تصمیم می گیرد مبارزه کند تا جریان دیگری روی کار بیاید، بعد ابزار فکری آن را پیدا می کند.
لذا این جریان پیمان قاطعی نیز با لیبرالیسم نبسته است، ولی چون لیبرالیسم به طور مستقیم در برابر رابطه مذهب و حکومت موضع تاریخی دارد و بعضی از مبانی تئوریک اصلی حکومت دینی را دچار خدشه کرده است، اینک مستمسک است و میدان دار شده است. وگرنه چنانچه روزی شعارهای فاشیستی و استالینیستی نیز به کار بیاید اینها سعی خواهند کرد فاشیسم را خیلی خوب جا بیندازند.
بنابراین آینده این جریان را نیازهای ابزاری اش برای مبارزات سیاسی معطوف به قدرت می سازد.
ظهیری: شاید مهمترین و کاربردی ترین سؤال ما این باشد که با تمام این توصیفات از روشنفکری حال که جناب عالی فرمودید، چگونه و از چه راهی باید به مصاف با آن رفت و در این رویارویی چه باید کرد؟
نظام اسلامی جامعه ما در دو دهه گذشته مشکلات اساسی داشته است که بسیاری از آنها حل نشده و همین حل نشدن مشکلات اساسی جامعه به تغییر جهت افکار عمومی به شدت کمک کرده است.
اکنون در جامعه ما تکثر عقاید وجود دارد و خود جریان هایی را به وجود آورده است در این میان مخالفانی که مزاحم اصل انقلاب دینی هستند فرصت یافته اند که در قالب همین جریانات به منویات درونی خود که ستیز با اصل انقلاب است بپردازند. حال اگر افراد صالح و عاقل جریانات موجود بتوانند این قضیه را مهار و کنترل کنند، یعنی این مخالفان را مهار یا حذف کنند و تکثر فعلی را در یک بستر سالم تبدیل به یک میدان رقابت مثبت نمایند، تا حدودی مشکلاتی که باعث ادبارهای دانشگاهی و روشنفکری شده حل خواهد شد و به نظر من هزار گام به جلو خواهیم رفت. ولی اگر این گونه که الآن مشاهده می کنیم، این پارادایم اصلاح طلبی روشنفکری به سمت اشتراک نظر با اصلاحات مورد نظر آمریکا و دشمنان اصلی دین و انقلاب برود، پس از آن آینده خوبی پیش بینی نمی شود.
راه فوق برای حل مشکل خط نفاق در روشنفکری دینی کنونی است؛ یعنی کسانی که باطنا نه دین و نه حکومت دینی را قبول دارند و نه انقلاب و جمهوری اسلامی را، اما به نام نواندیشی محکمات لیبرالیستی را بر مفاهیم مذهبی بار می کنند. اینها بخش عامد روشنفکری دینی التقاطی در دسته بندی ما هستند.
اما راه حل بخش عامی روشنفکری دینی در دو بخش نظر و عمل قابل طرح است.
در وادی تئوری باید مغالطه های موجود را شفاف کرد و به پرسش های مطرح شده پاسخ داد. بسیاری از پرسش های مطرح شده هم ماهیتا نه لیبرالی اند، نه مارکسیستی، نه فاشیستی و نه چیز دیگری از این قبیل، بلکه می توان گفت اینها پرسش هایی «انسانی» هستند و برای هر آدمی در هر زمان و مکانی ممکن است پیش بیایند.
در وادی عمل نیز باید مشکلات جامعه در همه زمینه ها با همان نام اصلاحات اسلامی حل شود؛ عدالت جای تبعیض را بگیرد، رشوه خواری از بین برود، فقیر و غنی تفاوتی نداشته باشند، راعی و مرعی حقوقی برابر داشته باشند و از این قبیل موضوعات؛ زیرا اینها همان مسائلی هستند که باعث ادبار فکری جامعه و افکار عمومی خواهند شد.
دیدگاهتان را بنویسید